اشعار اکبر اکسیر

  • متولد:

پداگوژی... / اکبر اکسیر

بهزیستی نوشته بود
شیر مادر ، مهر مادر جانشین ندارد
شیر مادر نخورده مهر مادرپرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم ریاضی
که همیشه میگفت :
گوساله بتمرگ !

2615 0 4

ظرفیت... / اکبر اکسیر

پدر که رفت
حیاط خانه ورم کرد
درخت توت پرید
حوض،عکس یادگاری شد
و ما،یک پراید خریدیم
و مجبور شدیم
ششمین عضو خانواده ی خود را
به خانه ی سالمندان ببریم

1921 0 5

حکایت آب / اکبر اکسیر

از آفتاب به آفتابه رسیدیم
از آب به فاضلاب
و آب که آبروی قبیله بود
صرف طهارت ما شد
حال در غیاب آب
شبکه ی یک، ماءالشعیر پخش می کند
پدر در تیمم است و نمی داند
دیگر سدّی برای افتتاح نمانده است

2236 0 2.33

میدان فردوسی / اکبر اکسیر

به عمران صلاحی


_رخش، گاری کشی می کند
_ رستم ، کنار پیاده رو سیگار می فروشد
_ سهراب ، ته جوب به خود می پیچد
_ گرد آفرید ، از خانه بیرون زده
_ مردان خیابانی ، برای تهمینه بوق می زنند
_ ابوالقاسم ، برای شبکه ی سه
سریال جنگی می سازد
وای...
موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند !!

2220 0 5

مدرنیته / اکبر اکسیر

چاه عمیق که زدیم
دعای باران یادمان رفت
فیش آبیاری که آمد
خیار شکوفه زده بود
خدا را شکر
حالا همه چیز داریم:
وام کشاورزی
قسط پمپ
کود شیمیایی
سم علف کش
وکِرمِ ِ مهربان ساقه خوار!

2033 0 4

تیروئید / اکبر اکسیر

یونسکو ماهی احسان می کند
یونس، در شکم ماهی نشسته است
و قانونی برای مردم افغان
-تایپ می کند
این روزها تیروئیدم خیلی کم کار شده است!
امان از دست یُدهای بی نمک

938 0

در ترمینال آزادی... / اکبر اکسیر

از اتوبوس که پیاده شدیم
ماشینی آنقدر بوق زد
که خواهرم عروس شد
پدر مکانیکم زیر ماشین رفت
برادرم که از پارک در آمده بود
_ پدرم را در آورد
مادرم یکریز می پرسید
آیا کلاق های تهران هم فارسی گار گار می کنند ؟!
کنار دکه ، همشهری
حرف های شیرین عبادی -سیاسی داشت
خود را به آخر برج رساندم

آزادی چقدر گشاد شده بود!!

 

861 0

کورتاژ ... / اکبر اکسیر

تو به زبان دری می نویسی
من به زبان مادری
" لات های جهان اما ، به زبان لاتین "
با این حساب
چرا ما جهانی نمی شویم
نمی دانم ؟
یا بلیط هواپیما گران است
یا کارت اینترنت
و شاید هم عیب از بچه های ماست

که شش ماهه سقط می کنند

842 0

"بع بع" / اکبر اکسیر

کشتارگاه،فرهنگسرا شد
گوسفندان،شاعر
و سلاخ های بازنشسته،منتقد
...
این روزها حالم زیاد خوب نیست
نمی خواهم برای مجلات تهران شعر بفرستم
همه جا بوی گوسفند می دهد
حتی اتاق کارم
راستی،
"شهرستانی که مشاهیر ندارد قبرستان است"
این را پشت کامیونی نوشته بود

_که گوسفند می برد

931 0

گفت و گوی تمدن ها... / اکبر اکسیر

سگ های جهان به صدای زیر خاک می اندیشند
عتیقه چی ها ، به زیر خاکی ها
بچه ها به شیر و نان
صلیب سرخ به عروسک
دوربین ها به شکاف صندوق های خیریه
جهان به شکاف تمدن ها
راستی ارگ بم یا مرگ بم؟!
کدام تیتر را بزنم ؟!

716 0

همایش 3در4 / اکبر اکسیر

شاعری ناشر شد
انالحق زد
حلاج را بالا کشید
جُنید نعره برآورد : قرمزته!!
شبلی فر ریخت
جمله ی مریدان عارف شدند
الا رودکی که مبصر ماند
و بخارا به کوشش علی ده باشی منتشر شد
در پایان مراسم
بهزیستی سیستان
یعقوب لیث را
پدر شعر فارسی معرفی کرد

683 0

عناصر اربعه / اکبر اکسیر

به دوستان شاعرم:
منصور بنی مجیدی - آرش نصرت الهی -
داوود ملک زاده - افشین خدا مرد


منصور هر وقت می آمد هوالحق ! می زند
تا قیمت طناب گران نشود
او به شبلی می گوید بوسهل
به حلاج می گوید حسنک
" بارانکی می آید خرد خرد"
منصور شعر تازه ای می خواند
و ابوالفضل بیهقی
حکم برائت حسنک را تایپ می کند!

697 0

سرای دار / اکبر اکسیر

در اختلاف طبقات
من برعکس حلاجم
او در طبقه ی سی ام برج
من زیر طبقه ی هم کف
او، فشار ، چربی و قند دارد
من هیچ چیز ندارم
با این حساب ، نمی دانم
هر بار زنگ در را که می زنند
چرا من سکته می کنم ؟

717 0

پازل / اکبر اکسیر

مادر از عروسی که برگشت
گیس مصنوعی
دندان مصنوعی
لنز چشم
مژه و ناخن مصنوعی را برداشت
خط چشم
خط ابرو
خط لب را پاک کرد
مادر بزرگ شد
پدر به طعنه گفت
لعنت بر این صنایع مونتاژ!

626 0

تناسخ / اکبر اکسیر

آدم بازنشسته، نویسنده می شود
نویسنده ی بازنشسته، منتقد
منتقد بازنشسته، فیلسوف
فیلسوف بازنشسته، دیوانه
دیوانه ی باز نشسته، شاعر
(نه نه ببخشید، شاعر، شاعر به دنیا می آید )
دیوانه ی باز نشسته، آدم می شود

604 0

فراشعر / اکبر اکسیر

دارم جدیدترین شعرم را می نویسم
نمی دانم چگونه تمام می شود
منتظر اتفاقی هستم (زبانم لال)
شاید به شعر برسم
پدر می گفت: رسیدن شرط نیست
مهم، شروع کردن است

***
دارید عصبانی می شوید
غر بزنید، فحش بدهید اما خواهش می کنم
این شعر را نیمه کاره رها نکنید
در پایان شعر جالبی خواهیم داشت

***

دیدید پدر راست می گفت ؟!

666 0

نسبیت / اکبر اکسیر

تا یادم می آید علّاف بود
جو می خورد،گندم می فروخت
او همیشه می گفت:
من، در تهران سه کیلو است
در اردبیل، چهار کیلو
در تبریز شش کیلو
به "من" اعتماد نکنید

776 0

گمشده / اکبر اکسیر

مادر عاشق طلا بود
جشن تولد طلا خواست
پدر به زندان رفت
روز مادر، زنجیر خواست
پدر به تیمارستان رفت
سالگرد ازدواج سرویس خواست

پدر سوار شد و رفت!

 

714 0

صرفه جویی / اکبر اکسیر

صفر را بستند
تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!

768 0

خواهش / اکبر اکسیر

شیر مادر بوی ادکلن می داد
دست پدر،بوی عرق
(گفتم بچه ام نمی فهمم)
نان، بوی نفت می داد
زندگی،بوی گند
(گفتم جوانم نمی فهمم)
حالا که باز نشسته شده ام
هر چیز، بوی هر چیزی می دهد، بدهد
فقط پارک، بوی گورستان
و شانه ی تخم مرغ، بوی کتاب ندهد

995 0 4